• 021-22096710
  • info @ ketabemodiriat.com
  • خانه کتاب مدیریت

  • سبد خرید 0

سینما و مدیریت

سینما و مدیریت

فیلم شیطان پرادا می پوشد (The Devil Wears Prada)



سینما و مدیریت -شماره 1

The Devil Wears Prada

شیطان پرادا می پوشد

كارگردان: دیوید فرانکل

فيلمنامه: آلین بروش مک‌کنا [براساس رمان لورن ویسبرگر]

بازيگران: مریل استریپ، آن هاتاوی، امیلی بلانت و...

محصول: آمریکا، انگلستان و فرانسه؛ ۲۰۰۶

زبان: انگلیسی

مدت: ۱۰۹ دقیقه

گونه: کمدی-درام

جوایز مهم: کاندیدای ۲ اسکار

مقدمه:

در تئوری و عملِ مدیریت از آغاز، تناقض یا رقابتی بین کار و خانه (زندگی خانوادگی) وجود داشته است. کارگران در مبارزاتی طولانی و با حمایت دولت مردان شجاع، میهن پرست و مستقل موفق شدند ساعات کار را به هشت ساعت محدود و مقید کنند. مدیریت علمی که همچنان سیطره دارد و جا را برای توصیه ها و اندرزهای گوروها و مدیران اجرایی مهربان و بشردوست تنگ کرده است، و با جدائی مدیریت از اجرا یا مغز از دست و پا کارکنان را کلاً از دشواری تفکر درباره ی کار رها کرد. طنین جمله ی معروف تیلور هنوز در فضای کار متقطع نشده که You are not paid to Think. کارکنان فقط دستورات و دستورالعمل ها را اجرا می کنند که معنای واقعی ISO یا هرگونه استاندارد فرآیند کار همین است. حتی در زبان انگلیسی به آدم های نزدیک به مدیر Hand می گویند نه مغز، نه ذهن، نه فکر و در فارسی آدم ها در حداکثر ارتقا در سلسله مراتب به دستیار مدیر تبدیل می شوند، نه مغزیار!

سازمان سلسله مراتبی که همچنان به قوت خود باقی مانده، اساس اش برنامه ریزی و کنترل است. برنامه ریزی برای کارکنان و کنترل کارکنان. برخی از پژوهشگران اصولاً "مدیریت" را ابزار "کنترل"، کنترل آدم های دیگر می دانند، که پر بیراه هم نمی روند.

موضوع این فیلم همین است: افتراق میان کار و زندگی، و ماهیت کار سازمانی که فقط اجرای دستورات مافوق است ولاغیر. له کردن خواسته های فردی انسانی و خانوادگی در پای غول سازمان: کتاب "فیل و پشه"[1].

در سازمان های بزرگ کسب و کار و سلسله مراتبی خبری از تئوری Y مک گرگور وجود ندارد. هدف همه ی مصاحبه ها و کوهی از نوشته ها و ادبیات مربوط به آن، این است که سازمان مطمئن شود فرد متقاضی حرف مدیریت را می فهمد و با فرهنگ سازمانی سازگاری دارد و اگر ندارد، و اگر خودش شخصیت دارد، فکر دارد، عقیده دارد، دلخوشی دارد و زندگی و کار را مثل مدیران نمی بیند اصولاً اجازه ی ورود به سازمان را دریافت نمی کند! نسیم نیکولاس طالب گفته است: هرکس فکر می کند کارمندی در قرن بیست و یکم تفاوتی با بردگی قرون وسطا دارد، یا احمق است یا کارمند.

خلاصه ی داستان فیلم:

دختری به نام اندی که تازه در رشته ی روزنامه نویسی فارغ التحصیل شده عاشق نویسندگی است و می خواهد بتواند در مجلات معتبر نیویورک به عنوان روزنامه نگار و نویسنده استخدام شود. ظاهراً تاکنون چند نوشته ی خوب هم این طرف و آن طرف داشته است. دختری است بسیار ساده که با دوست پسرش زندگی تنگ دست ولی شیرین و تقریباً عاشقانه ای را می گذرانند. او به طور اتفاقی به شغل منشی دوّم سردبیر پرنفوذ مجله ی مُدِ نیویورک دست پیدا می کند و وارد دنیای مُد و مجلات و تبلیغات مربوط به آن می شود. سردبیر این مجله (مریل استریپ) دست کمی از یک امپراطور شرقی ندارد و برای هیچ کس و هیچ چیز احترام و شأنی قائل نیست و مطمئناً از دماغ فیل افتاده. با تکبر و تبختر و توهین و تحقیر اطرافیان یک تنه شرکت را اداره می کند و همه ی اطرافیان از ذکور و اناث را مثل برده استثمار می کند! در جامعه ی خرتوخر سرمایه داری و مد شاید روش پیشرفت همین است! اندی که دختر ساده، محجوب، نسبتاً خجالتی و نیمه روشنفکر است در کوران رویدادهای این شغل تغییراتی را از سر می گذراند. برای ماندن در این شغل ناچار رنگ و لعاب عوض می کند و همان لباس های مُدی را می پوشد که پیش تر مسخره می کرد، بله قربان گوی درجه یک مدیرعامل می شود و در رقابت با منشی اوّل گوی سبقت را می رباید و به نزدیک ترین فرد مدیرعامل تبدیل می شود. امّا به چه هزینه ای؟! در سازمان های نوین مطمئناً برای پیشرفت باید اخلاق را کنار گذاشت. سازمان رقابت ناجوانمردانه ای را به کارکنان تحمیل می کند.

آرزوهای روشنفکری دوران دانشجویی را کاملاً از دست می دهد، زندگی خصوصی اش از هم می پاشد، و رفتار انسانی و مهربانانه اش هم رنگ می بازد و تبدیل می شود به یک موجود سازمانیِ حسودِ رقابت جویِ قدرت طلبِ متظاهرِ حقیرِ کاسه لیس. خانم مدیرعامل ضرباهنگ فعالیت های شرکت را مثل تسمه نقاله ی فیلم عصر جدید لحظه به لحظه تند و تندتر می کند و هیزم به آتش این کوره ی تبلیغات، حسادت و رقابت و خر رنگ کردن مشتریان می افزاید. این اهریمن سازمانی همیشه برند ایتالیائی تخصصی مدل های لوکس پرادا را می پوشد. او توقعات مسخره ی ریز و درشتی از زیردستان به خصوص منشی هایش دارد که باید همه بلادرنگ و با سرعتی سرسام آور به انجام برسند وگرنه چوبه ی اعدام سازمانی، یعنی اخراج، دائم بالای سر این بندگان فلک زده در احتزاز است. استرس و فشار روانی و دستورات غیرعقلانی و خواسته های مهمل از روی بیماری، سکه ی رایج سازمان است.

امّا اندی رؤیائی دارد، دلبستگی، هدف و عشقی که برای آن به این شرکت آمده و به شغل منشی گری پرداخته. رؤیای او نویسندگی است و دست یابی به زندگی آرام و از نظر مالی بی نیازی، نه رفاه سرمایه داری. به همین دلیل تمام ناملایمات و حقارت ها و توهین ها و رذیلت های سازمانی را تاب می آورد و به علت هوش و استعداد ذاتی و هدف متعالی که در سر دارد، اتفاقاً توفیق به دست می آورد و گوی سبقت از همگنان می رباید و دستیار اوّل مدیرعامل می شود، امّا!

هوش و استعداد و سادگی ذاتی از یک سو و وفاداری به عشق و آرمان یعنی نویسندگی و آرامش در زندگی خصوصی ناجی او می شوند. او که له شدن نزدیک ترین آدم ها به نوک قله ی سازمانی توسط قدرت مافوق را می بیند، آن قدر استعداد و هوش دارد که بفهمد و بداند این سرنوشتی است که دیر یا زود به سر او هم خواهد آمد. سرنوشت بازیگران عرصه ی قدرت در نظام سیاسی کشورهای عقب مانده ی آسیائی گواه صادقی بر این فرآیند و روند عاقبت اند.

شرکت هایِ بزرگِ موفق و روندِ رویداد ها و زد و بندها و روابط انسانی درونی آن ها، باور کنید، ذره ای تفاوت با بازی قدرت در دربار پادشاهان آدمخوار گذشته نداشته و ندارد. تنها رنگ و لعاب و پوسته ی آن عوض شده است. "آدم آدم است"[2] و نسبتش با قدرت و شهرت و ثروت همان است که بود. برشت سروده است:

اول سراغ کمونیست ها آمدند،

سکوت کردم چون کمونیست نبودم.

بعد سراغ سوسیالیست ها آمدند،

سکوت کردم زیرا سوسیالیست نبودم.

بعد سراغ یهودی ها آمدند،

سکوت کردم چون یهودی نبودم.

سراغ خودم که آمدند،

دیگر کس نبود تا به اعتراض برآید.

اندی سرانجام بر تردیدهای خود غلبه می کند. پشه خود را از زیر پای فیل نجات می دهد. به دلبستگی های شخصی خودش بر می گردد: "هدف برای او وسیله را توجیه نمی کند"[3]. اوکه نمی خواهد دیگران را نردبان ترقی خودش بکند، این زندگی پر اضطراب و فرسایشی و "هیاهو برای هیچ"[4] را رها می کند، عطایش را به لقایش می بخشد و باز می گردد. چه بازگشتنی! تولدی دوباره.

شمس تبریزی اش از درونش سربلند می کند، سیلی به صورت مست اش می نوازد، بیدارش می کند، به خودش برش می گرداند، او را با دلش آشتی می دهد با عشق اش با دوست پسرش با زندگی از دست رفته اش آشتی می دهد، از جهنم روح او را بر می دارد و به بهشت آرامش و طمأنینه و آهستگی می برد. یادم باشد "آهستگی" میلان کوندرا و "در ستایش تنبلی" برتراندراسل را دوباره بخوانم. والسلام.

دکتر سهراب خلیلی شورینی

[1] نوشته ی چارلز هندی، ترجمه ی رضائی نژاد، چاپ فرا، سال 1383

[2] نام کتابی از برشت که به فارسی هم ترجمه شده است.

[3] "هدف وسیله را توجیه می کند" آموزه ی ماکیاولی بر مبنای تحلیل او از تاریخ سیاسی و می گویند راهنمای عمل مادّیگرایان، کمونیست ها و مارکسیست هاست.

[4] نام نمایشنامه ی مشهوری از شکسپیر

درباره ما

فروشگاه اینترنتی کتاب های برگزیده مدیریت

logo-samandehi

تماس با ما

021-22096710 (فروش و شکایات) info @ ketabemodiriat.com

تهران، شهرک غرب، بلوارفرحزادی، انتهای خیابان شهید حافظی، مجتمع تجاری لاله، پلاک 1.8

خبرنامه

برای دریافت اطلاعات بیشتر و عضویت در خبرنامه ایمیل خود را ثبت کنید

تمامی حقوق وب سایت محفوظ و متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب مدیریت می باشد