فیلم گرینگو GRINGO

سینما و مدیریت- شماره 11
فیلم گرینگو GRINGO
ساخته :Nash Edgerton استرالیایی و محصول سال 2018 می باشد.
ریچارد صاحب کمپانی تهیه ماری جوانای دارویی است و با همکاری خانم ایلین دستیار خود که دارای شخصیتی به دور از ارزش های انسانی و اخلاقی است و همواره می خواهد با جنبه های ظاهری و جذابیت های جنسی کار خود را پیش ببرد، قاچاقی مقادیری را در آزمایشگاه تولید قرص در مکزیک به مافیا می فروشد.
بازیگر نقش اول فیلم هارولد فرد سیاه پوست و دوست قدیمی ریچارد است که از وی درخواست کرده تا شغل خوبی در شرکت به وی بدهد. او سمبل یک آمریکایی سیاه پوست درستکار و ساده لوح است و از جمله کارمندانی است که معمولاً قدرشان را نمی دانند و از پشت به آنها خنجر می زنند. در حال حاضر سِمَت او سوپروایزر ارشد منطقه مکزیک است.
بونی همسر هارولد سیاه پوست، طراح داخلی است که همواره به دنبال فشار به وی برای فراهم کردن دفتر کار بزرگ، خرید ماشین و ... است که به درخواست وی موفق می شوند از ریچارد، صاحب شرکت طراحی داخلی آپارتمانش را بعنوان تنها پروژهاش شروع کند، زیاده خواهی های وی هارولد را از لحاظ مالی به مرز ورشکستگی کشانده است.
هارولد از طریق دوستش متوجه می شود ریچارد به صورت مخفیانه قصد فروش شرکت را دارد ولی این موضوع را از وی مخفی کرده است. زمانی که اصل موضوع را جویا می شود ریچارد با اشاره به داستان دو گوریل که در کتابی خوانده است به وی میفهماند که فقط به فکر کار و شغل خود باشد و به سایر موارد کاری نداشته باشد.
مثال دادن هویج و موز به گوریل ها توسط ریچارد " رفاه کاذب" جو آوِن را در کتاب مرگ مدیریت مدرن را یادآور می شود که کارفرما کارمندان را در دام تِرِدمیل انداخته و سرعت آن را بنا به توان هرکس تنظیم میکند.
مدیر شرکت (ریچارد) بدون در نظر گرفتن سلسله مراتب سازمانی هارولد را در جلسهای که در مورد فعالیتهای حوزه مسئولیتش است راه نمی دهد تا در جریان جزئیات آینده فروش محصولات به مافیای مکزیکی قرار نگیرد. منشی رئیس شرکت (ریچارد) از این که مدتی است از هارولد که به مکزیک سفر کرده خبری نیست ابراز نگرانی میکند ولی با جواب کوبنده رئیس مبنی بر این که فقط تلفنت را جواب بده و به کار دیگری کار نداشته باش مواجه می شود. این فیلم کارکنان را به مثابه انسانهای ماشینی که در حوزه شرح وظایف خود آن هم به شکل محدود و طبق صلاحدید مدیر شرکت می توانند کار کنند نشان می دهند.
هارولد در هتل مکزیک مطلع می شود که رئیسش او را دور زده است و همسرش بونی هم تلفنی با یک مثال تحت عنوان گوریل نامرئی به او می فهماند که رسماً از وی جدا شده است.
داستان گوریل نامرئی: دو تیم بسکتبال با پیراهن های مشکی و سفید با هم بازی می کنند باید بیننده تعداد پاس هایی که تیم سفید به هم می دهند را بشمارد در تیم مشکی فردی با لباس گوریل وارد زمین می شود ولی بیننده چون روی توپ و تیم سفید متمرکز است، گوریل را نمی بیند.
بونی به هارولد می گوید تو هم گوریل را ندیدی و فقط حواست به توپ بود.
توپ کنایه از شغل هارولد است که همیشه بخاطر آن زحمت فراوانی کشیده و حالا باید تاوان آن را بدهد و گوریل هم کنایه از صاحب شرکت است که وارد زندگی خصوصی اش شده بود. هارولد در این داستان آزادی فردی خود را جهت منافع جمعی از دست می دهد او از خوردن اقلام موجود در مینی بار هتل به خاطر منافع شرکت خودداری می کند، او فقط به سبب منفعتی که برای ریچارد دارد مورد توجه قرار می گیرد و ارزش هایی مانند سابقه دوستی نیز، ریچارد را حتی از دست اندازی به همسر وی نیز باز نمی دارد.
هارولد در حالت مستی به یاد حرفهای پدرش درباره خوشبختی می افتد." سخت کارکن، به قوانین احترام بگذار، هیچ وقت به رئیست پشت نکن تا ارتقاء بگیری و پولدار شوی". او می گوید مزخرفاتی که پدرم یک عمر به من گفت هیچ فایده ای برایم نداشت.
هارولد که همه چیزش را از دست داده است به دنبال طراحی آدم ربایی ساختگی خودش را قربانی جلوه داده و طلب 2 میلیون دلار از رئیسش می کند که این برنامه نیز به فرجام نمی رسد و سرانجام پلیس مبارزه با مواد مخدر که از ابتدا تمام فعالیت های ریچارد را زیر نظر داشته است تمام عوامل را در آمریکا و مکزیک دستگیر می کنند.
هارولد بالاخره در سواحل مکزیک یک بار کوچک برای خودباز می کند و وارث نهایی رویای آمریکایی معرفی می شود. هارولد به دنبال مدینه فاضله ای است که امنیت روانی و جانی و آبرویی و مالی و اجتماعی و معنوی داشته باشد، لذا راهی نمی یابد جز فرار از دام شرکت ها و سازمان های بزرگ.
در این فیلم یک شرکت آمریکایی / آزمایشگاه تولید قرص و گروهی مافیایی در مکزیک به همراه پلیس مبارزه با مواد مخدر آمریکا سازمانهایی هستند که به جان هم می افتند و در آخر پلیس آمریکا زمانی که همه چیز هارولد از دست رفت(دوست صمیمی اش ریچارد ، همسرش و شغلش) وارد عمل می گردد که جای بسی تعجب دارد.
سازمانها چیزی جز استعاره نیستند، سازمان ابزاری است که قدرت را ایجاد می کند و آن را به مدیران سطح بالا می دهد. ریچارد به عنوان مدیر شرکت دارویی آمریکایی تبدیل به روح سازمان می شود و به نام سازمان( شخصیت حقوقی) همه داشته های هارولد را میگیرد.
مایکل سندل در کتاب " آنچه با پول نمی توان خرید" دست پنهان بازار خودتنظیم گر آدام اسمیت را به دستی دراز تشبیه کرده که به همه جای زندگی انسان(هارولد) سرک می کشد و در این داستان نیز هرچیزی با پول قابل مبادله می باشد.
نوشته امیرعباس کائینی- آبان 97
تمامی حقوق وب سایت محفوظ و متعلق به فروشگاه اینترنتی کتاب مدیریت می باشد