سینما و مدیریت- شماره 6
We have a Pope
فیلم ما یک پاپ داریم محصول مشترک ایتالیا و فرانسه به سال 2011 است که به قرار اطلاع توسط واتیکان بهعلت توهین به مقدسات تحریم شده است. ساخته ی نانی مورتی با ساختاری کمدی-درام است.
خلاصه داستان
پاپ درگذشته، و باید بلافاصله پاپ جدیدی برگزیده شود تا زمین از حجّت خالی نماند: پاپ مُرد، زنده باد پاپ. 160 کاردینال از اطراف و اکناف جهان در واتیکان برای انجام این امر مهم گرد میآیند و میلیونها نفر از پیروان مستقیم و غیرمستقیم چشم به دودکش بالای ساختمانِ واتیکان دوختهاند تا خبر بهجت اثر انتخاب پاپ جدید را دریافت کنند؛ خیالشان راحت شود و بروند خانه و راحت بخوابند!
انجمن محرمانهی کاردینالها سرانجام کاردینال سادهلوح "ملویل" را بر میگزیند؛ و ملویل به طرفه العینی به چرخهی تسمه نقالهی فرایندهای سیستم پیچیده و ماهرانهی قدرتمند واتیکان میافتد و زمام از کفش رها میشود. مُهرهای میشود در بازی ماشین پرتجربه و پرمخاطره واتیکان:
ای هفت گردون مست تو
ما مهره ای در دست تو
لیکن، سادگی، نجابت و صداقت او کمندی میشود و او را از این چالهی خطیر و چرخ و دندانههای نظام منافع پَست صاحب منصبان بیمار بیرون میکشد: او اعلام میکند که آمادگی پذیرفتن این سمت را ندارد. از دست مدیران و کارشناسان و خَدم و حَشم واتیکان میگریزد و به کوچه میزند:
مُرده بُدم زنده شدم گریه بُدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
در فاصلهای که واتیکان او را گم میکند رویدادهای بسیار جالبی رخ میدهد. نظام واتیکان برای این که خبر به بیرون دَرز نکند، مجبور میشود تمام کسانی که در درون واتیکان بودهاند را زندانی کند (کاردینالها، پزشک معالج، کارکنان و غیره)، و در نتیجه دربارهی پاپ به آنها و به همهی جهان منتظر با ترفندهائی شگفتآور دروغ میگوید:
فریبت میدهد بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست.
سرانجام پس از چند روز انتظار و التهاب، پاپ را پیدا میکنند، به کنار پنجره معهود برای سخنرانی میآورند. لیکن او از آن بالا و خطاب به مردم اعلام میکند که شایستگی و آمادگی قبول این مسئولیت را ندارد و خود را از چنگال لابیرنت بیرحم قدرت، ثروت و فریب نجات میدهد، نجات دادنی!
تحلیل سازمانی
فیلم اگر چه ربط مستقیمی به تئوری سازمان و مدیریت ندارد و ظاهراً هدفاش بر ملا کردن پشت پردهها و زد و بندها و سیستم پیچیدهی واتیکان است، ولی بهطور ناخودآگاه و غیرمستقیم تحلیلی فوقالعاده نفسگیر از نظامهای پیچیده، سازوکارها و تأثیر و تأثرشان به نمایش میگذارد.
- نخست اُبُهّت و جلال و شکوه ظاهری بهویژه معماری است که چشمها را خیره میکند و پیروان را در برابر عظمتی قرار میدهد که چارهای جز کُرنش، افتادگی و تحسین برایشان باقی نمیگذارد. تا آنجا که در گام بعدی این پیروان حل مشکلات خود را با التماس و التجا از این حضور عظیم که همه چیز در ید قدرت اوست خواستار و خاکسار میشوند.
- 160 اسقف یا کاردینال خُبرهای که برای جلسه محرمانهی انتخاب پاپ جدید از راههای دور و نزدیک آمدهاند، جز کهنه سربازان یا پیاده نظام یک ارتش کلاسیک قدیمی نیستند: لباسهای متحدالشکل، رفتارهای یکسان و وردها و دعاهای مشابه! لیکن در انتخاب بسیار تردید دارند، مثل کودکان دبستانی به دستنوشتههای یکدیگر دزدانه نظر میاندازند! اقامت سه روزهی آنها در واتیکان نشان میدهد که همگی بسیار افسردهاند، هیچ دلبستگی ندارند و جز فضولی و تظاهر توانای هیچ کاری نیستند. مردان خدائی که باید به عزلت و گوشهنشینی و سفرهای روحانی خو گرفته باشند کلافهاند و همه در پی راهی برای خروج بر میآیند. همگی خالی از اعتماد به نفساند: سازمان اعتماد به نفس واقعی را میگیرد و چیزی مصنوعی برای تظاهر در برابر زیردستان و پیروان جایگزین آن میکند. وقتی فرد سازمانی از آن فضا بیرون آمد، مثل گربهای است که سبیلاش را تراشیده باشند؛ ژنرالهای ارتشهای کشورهای منطقه را بعد از بازنشستگی ببینید (فیلم "آرامش در حضور دیگران" ناصر تقوایی).
- به مجرد آن که معلوم میشود اسقف ملویل رای بیشتری میآورد، نگاه سایر همکاران به او تغییر میکند و حاکی از نوعی احترام و تمنّا و ابراز بندگی می شود. "بازی قدرت" بلافاصله کار خودش را میکند. سلسله مراتب یعنی نردبان قدرت، هر که بالاتر است لزوماً محترمتر. وزینتر و بزرگوارتر و شیختر است. فراموش نباید کرد که در قرن نوزدهم کوشندگان تئوری و دانش مدیریت فُرم سلسله مراتب سازمانی برای سازمانهای تمدنی جدید را از همین واتیکان و ارتشهای کهن الگو گرفتهاند!
ولی ملویل که انسان ساده و صادقی است و هنوز کاملاً به "انسان سازمانی" تبدیل نشده که تشنهی قدرت، فرماندهی و سروری باشد و لوح ضمیرش همچنان به زندگی طبیعی گرایش دارد و نه سوار بر دوش دیگران، لابد میداند که:
نردبان این جهان ما و منی است
عاقبت این نردبان افتادنی است
لاجرم هر کس که بالاتر نشست
استخواناش زودتر خواهد شکست
- به محض انتخاب ملویل، سیستم منتظرِ آماده به کارِ پر تجربه، ناگاه حرکت میکند و پاپ انتخاب شده را به درون لابیرنت پیچیدهی خودش میکِشد بلکه میمکَد. خرده سیستمها بر سرش هجوم میآورند، یکی لباس اندازه میکند، یکی شال میاندازد، یکی آفتابه میآورد، یکی لولهنگ میبرد، یکی غذا میخوراند، یکی میخواباند و قس علیهذا ! وطرفه این که برای تقدس بخشیدن به اول، او را کاملاً از دسترس دور میدارند، حتی از دسترس همان انتخابکنندگان. همه باید فقط دلخوش به تماشای تکان خوردن پردهی اتاق او و سایهی راه رفتناش باشند. نزدیکی و همنشینی البته تقدس زدایی میکند؛ تا بوده "دور شوید، کور شوید" عملهی قدرت بوده.
- در این فیلم تقابل فرد و سازمان به نحو فوقالعاده برجسته و چشمگیری به تصویر درآمده. چیزی شبیه "پیل و پشه"ی چارلز هَندی:
برگ کاهی در مصاف تندباد
من ندانم که کجا خواهم فتاد
- تقابل فرد و سازمان که بِرشت در "آدم آدم است" با استادی تمام نشان داده با دیدن این فیلم بهطور غیرقابل اجتنابی در نظرگاه آدم مینشیند: گالیگی حمّال روزی که شاد و سرخوش است برای آن که دل همسر عزیزش را بیشتر به دست آورد برای خرید ماهی از خانه بیرون میرود. همسر او برای پختن ماهی آب را روی اجاق میگذارد و چشم به در دوخته منتظر شوهر و ماهی میماند. اما گالیگی در راه به تور سه سرباز ارتش متجاوز انگلستان میخورد و آنها با وعدهی نوشیدنی و سیگار برگ او را اغوا میکنند و بهجای نفر جامانده دسته خودشان در خوشگذرانی دوش، جا میزنند. گالیگی اندک اندک در چرخهی فریب و وعدههای سازمانی و سپس تهدیدات آنچنانی، همسر، وطن و حتی نام خودش را هم بهکلّی از یاد میبرد و در نقش آن سرباز گم شده چنان فرو میرود که گفتی اصلاً چنین از مادر زاده شده بوده است. کشور به کشور همراه ارتش ملکه میرود و حتی به قهرمان جنگ هم تبدیل میشود.
"آدم آدم است". نفر، نفر است، این نشد آن. آدمِ سازمانیِ که شخصیت ندارد مثل مهرهای است در دستگاهی و همهی مهرهها هم مثل هم. این نشد آن. مگر ندیدهاید ما در سازمان آدمها را “نفر"، "نیرو" و یا حداکثر "منبع" میخوانیم. نفرات مثل هم، نیروها یکسان و منبعها هم شکلاند و از خود شخصیت و ماهیت جدا و مستقلّی ندارند!
- اما آنچه فوقالعاده حائز اهمیت است تفاوت گالیگیِ برشت با ملویلِ نانی مورتی است. که یک تفاوت کوچک و ظریف هم بیش نیست که تأثیری بزرگ و شکفتآور در زندگی هر یک دارد و آن شجاعت "نه" گفتن است که گالیگی ندارد و ملویل در حّد اعلا دارد. وگرنه هر دو سادهاند و هر دو صادق و هر دو در پی یک زندگی طبیعی. و عاملی که قدرت این "نه" گفتن را از فرد در برابر سیستم میگیرد، طمعورزی آدمی است:
گر با خردی تو حرص را بنده مشو
در پای طمع خوار و سر افکنده مشو
چون آتش تیز باش و چون آب روان
چون خاک به هر باد پراکنده مشو (خیام)
طمع آرد به مردان رنگ زردی طمع را سر بِبُر گر مرد مردی (ناصر خسرو)
- سازمان، ثروت و قدرت نشان میدهد شان و منزلت میآورد، ولی آیا کسی میپرسد در قبال چی؟ انتظار شغل بالاتر چیست؟ چرا به شما چند برابر حقوق میدهند؟ شما که همان آدمی! Demand of the position چیست؟ بهقول دوست ظریفی هر وقت سازمان بیش از آن چه به نرخ بازار میارزی به تو میدهد، این مابهالتفاوت"پول خون" تو است. آن را میدهد که کارهای دیگری برایش بکنی نه آن چه در شرح شغل آمده، کارهایی غیراخلاقی، غیرانسانی، غیرقانونی، محرمانه، خودمانی، زیر جُلکی، تا در دایره خودیها جا بگیری. از سعدی بزرگ بشنوید:
بقالی را درمی چند بر صوفیان گرد آمده بود در واسط. هر روز مطالبت کردی و سخنان با خشونت گفتی. اصحاب از تعنّت وی خسته خاطر همیبودند و از تحمل چاره نبود. صاحب دلی در آن میان گفت نفس را وعده دادن به طعام آسان ترست که بقال را به دِرم.
ترک احسان خواجه اولیتر کاحتمال جفای بوّابان
به تمنای گوشت مردن به که تقاضای زشت قصّابان
سهراب خلیلی شورینی - 29/7/98